کد مطلب:225134 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:225

پیوستن ذوالفقار علی به هارون الرشید و شرح آن
ابوجعفر طبری گوید حكایت وصول ذوالفقار به هارون الرشید این است كه محمد بن متوكل از مادرش كه خادمه فاطمه بنت الحسین بن علی علیهم السلام است روایت كند كه گفت ذوالفقار با محمد بن عبدالله بن حسن بن حسن بن علی بن ابیطالب علیه السلام در آن روز كه با لشكر ابوجعفر منصور عباسی جنگ نموده شهید شد، بود و این واقعه نامدار است و چون محمد یقین بمرك فرمود ذوالفقار را به مردی از تجار كه در ركابش حاضر و محمد چهارصد دینار مدیون آن تاجر بود بداد و گفت این شمشیر را بگیر چه تو هیچ كس از آل ابیطالب را نیابی جز اینكه این شمشیر را از تو می گیرد و حق تو را عطا می كند.



[ صفحه 136]



و این شمشیر نزد آن تاجر همچنان بماند تا جعفر بن سلیمان بن علی بن عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب والی یمن و مدینه طیبه شد و داستان آن شمشیر را بدانست و مرد تاجر را بخواست و آن تیغ را از وی بگرفت و چهارصد اشرفی بدو عطا كرد، و آن شمشیر نزد جعفر بماند تا مهدی بن منصور كوس خلافت بكوفت و خبر آن شمشیر را بدو معروض نمودند وی آن شمشیر را بگرفت و پس از وی بدست موسی هادی و بعد از موسی به برادرش هارون الرشید رسید.

اصمعی حكایت كند كه هارون الرشید را در شهر طوس بدیدم كه شمشیری حمایل كرده بود گفت ای اصمعی آیا ذوالفقار را با تو ننمایم؟ گفتم آری خدای مرا فدایت گرداند گفت این شمشیر مرا از نیام بركش چون بیرون آوردم هجده فقره در آن نگران شدم.

خطیب ابوبكر احمد بن علی بن ثابت بغدادی در تاریخ بغداد می گوید روزی یزید بن مزید بحضور هارون درآمد فرمود ای یزید آن شاعریكه این شعر را در حق تو گوید كیست؟ یعنی این چند مبالغه كرده است:



لا یعبق الطیب كفیه و مفرقه

و لا یمسح عینیه من الكحل



قد عود الطیر عادات و ثقن بها

فهن یتبعنه فی كل مرتحل



یزید گفت یا امیرالمؤمنین ندانم كیست هارون گفت آیا شعری بدین نمط در حق تو می گویند و گوینده اش را نمی دانی؟ یزید شرمسار برگشت و چون به منزل خود پیوست با دربان خود گفت از جماعت شعراء كدام كسی مقیم این در است گفت مسلم بن ولید انصاری گفت چند وقت است كه بر این درگاه متوقف است عرض كرد زمانی طولانی برمی گذرد كه اقامت دارد و من چون می دیدم كه روزگار بر تو تنگ است او را از ادراك خدمت تو مانع بودم یزید گفت او را اندر آر.

چون مسلم حاضر شد آن قصیده را از آغاز تا انجام به عرض رسانید چون یزید را وجهی نقد موجود نبود با وكیل خود فرمود فلان ضیعه مرا بفروش و آنچه بهاء یافتی یك نیم آنرا به مسلم بده و نیم دیگر برای نفقه و مخارج خودمان نگاهدار



[ صفحه 137]



پس آن ضیعه را به یكصد هزار درهم بفروخت و پنجاه هزار درهم به مسلم بداد و این خبر برشید رسید، یزید را بخواست و از داستان بپرسید یزید به عرض رسانید هارون گفت امر كردم دویست هزار درهم به تو بدهند تا ضیعتی را كه فروختی بازستانی و پنجاه هزار درهم دیگر بر صله شاعر خود بیفزائی و یكصد هزار درهم برای مصارف و نفقات خود بداری.

گفته اند معن بن زائده عم یزید بن مزید، یزید را بر تمام اولاد خود مقدم می داشت زوجه اش به نكوهش وی زبان برگشود و گفت از چه روی برادرزاده ات یزید را بر اولاد خود مقدم می داری و فرزندانت را مؤخر با اینكه این كار به اختیار تو است اگر ایشان را تقدم دهی مقدم شوند و اگر بر كشیده داری بلند و سرافراز می شوند معن گفت یزید با من قرابت دارد و حق فرزندی او بر من ثابت است چه من عم او هستم و اگر آن حالات كه یزید می نماید هر بعیدی بنماید نزدیك شود و هر دشمنی ظاهر نماید دوست گردد معذلك در همین شب نشانی با تو نمایان كنم كه عذر مرا مسموع بداری.

آنگاه فرمود ای غلام برو و حساس و زائد و عبدالله و فلان و فلان فرزندان مرا حاضر گردان و نام جمله را بگفت، و چون پاسی از شب برگذشت تمامت ایشان یا جامه های زر تار مطیب و نعال سندیه حاضر شدند و سلام بدادند و بنشستند بعد از آن با غلام فرمود یزید را بخوان درنگی نرفت و یزید با جامه جنگ و شتابان بیامد و نیزه خود را بر در مجلس بازداشت و به خدمت معن حاضر شد.

معن فرمود ای ابوزبیر این چه هیئت است؟ گفت چون رسول امیر بیامد با خود گفتم البته در این وقت شب مهمی پیش آمده و مرا احضار فرموده است پس اسلحه نبرد بر تن بیاراستم و گفتم اگر مطلب چنان است كه من گمان كرده ام فی الفور بدون تعطیل و تعویق به انجام آن می رود و گرنه بیرون كردن این جامه آسان ترین كارها است معن فرمود در حفظ خدای باز شوید چون بیرون رفتند زوجه اش گفت عذر تو ظاهر شد این وقت معن بن زائده این شعر را متمثلا قرائت كرد:



[ صفحه 138]





نفس عصام سودت عصاما

و علمته الكر و الاقداما



و صیرته ملكا هماما



كنایت از اینكه اخلاق ستوده و اوصاف سعیده و همم عالیه و شیم سامیه كه در یزید پدید است او را سید قبیله و قائد سلسله ی خود داشت و در آن هنگام كه به امارت یمن می گذرانید ابوالشمقمق مروان بن محمد مولای مروان جعدی شاعر مشهور كوفی مكنی به ابی محمد مشهور به ابی الشمقمق با جامه فرسوده و حالی پریشان و پیاده به آهنگ خدمت او بیامد و قصیده در مدح یزید و شرح حال خود به عرض رسانید از آن جمله است:



رحل المطی الیك طلاب الندی

و رحلت نحوك ناقة نعلیة



اذ لم تكن لی یا یزید مطیة

فجعلتها لی یا سفاد مطیة



اشارت به اینكه از نكد ایام و سختی اعوام به این روز در افتاده ام و پیاده راهی بس دور بسپرده ام تا بنوال جود و كرمت تلافی مافات شود، یزید فرمود ای شمقمق سخن بصدق راندی و من هیچ مدحی را به نسیه نمی پذیرم هزار دینار سرخ بدو عطا كنید جوهری در صحاح اللغه می گوید شمقمق به معنی طویل است و مروان بن حكم شاعر مكی بابی الشمقمق است اما فیروز آبادی در قاموس می نویسد ابوالشمقمق مروان بن محمد شاعر است و چنان می نماید كه فیروز آبادی درست نوشته است و از خطابی كه یزید می نماید چنان می رسد كه مشهور شمقمق بوده و كنیتش ابومحمد است و ازین پیش در مجلدات سابقه در ذیل احوال پاره شعراء بزرگ به مكالمات وی اشارت رفته است.

ابوالعباس مبرد در كتاب الكامل می نویسد كه یزید بن مزید مذكور یكی روز نگران مردی عظیم اللحیه شد كه آن ریش پهن و طویل و انبوه را بر سینه خود ملفق و مخضب داشته بود گفت همانا تو را از بابت این ریش عظیم باری سنگین و مؤنتی بزرگ است، آن مرد وقت را مغتنم شمرد و گفت آری چنین است و به همین علت این شعر گفته ام:



لها درهم للدهن فی كل لیلة

و آخر للحناء یبتدران





[ صفحه 139]





و لو لا نوال من یزید بن مزید

لصوت فی حافاتها الجلمان



هر شبی بباسیت یكدرهم بهای دهن و یكدرهم در بهای حناء دهم و این ریش را از دست ندهم اگر جود و نوال یزید بن مزید شامل حال نگردد چاره جز آن نیست كه از بیخ و بن ببرم. روزی هارون گفت ای یزید ترا برای كاری بزرگ مهیا خواسته ام گفت ای امیرالمؤمنین «ان الله عزوجل قد اعدلك منی قلبا معقودا بنصیحتك ویدا مبسوطة لطاعتك و سیفا مشحودا علی عدوك فاذا شئت فقل».

به درستیكه خداوند عزوجل دل مرا به فرمان تو معقود و دست مرا به پیمان تو مبسوط و شمشیر مرا بر عدوان تو مشهور و مشحوذ [1] فرموده است پس به هر وقت به هر چه خواهی بفرمای مسعودی در مروج الذهب می نویسد كه این مقاله در میان هارون الرشید و معن بن زائده بگذشته و بعد از آن می گوید بعضی گفته اند كه یزید بن مزید صاحب این مقاله است. ابن خلكان می گوید ممكن نیست اصلا این مكالمت مابین رشید و معن روی داده باشد زیرا كه معن بن زائده در زمان خلافت ابی جعفر منصور وفات كرده است چگونه تواند بود كه این حكایت را با رشید منسوب داشت زیرا كه هارون الرشید در سال یكصد و هفتادم خلافت یافت.

بنده نگارنده گوید ازین پیش در كتاب احوال حضرت كاظم علیه السلام در ذیل وقایع سال یكصد و پنجاه و یكم بقتل معن بن زائده اشارت شد و نیز در دامنه حالات و مكالمات منصور عباسی به پاره كلمات معن گذارش رفت از جمله كلماتی است كه نزدیك به همین مقاله از معن و منصور مسطور افتاد ممكن است یزید بن مزید در جواب هارون الرشید از كلمات عم خودش معن اخذ و تكلم كرده باشد.

ابن عون در كتاب اجوبه مسكته می نویسد كه روزی هارون الرشید گاهی كه با گوی و چوگان بازی می كرد با یزید بن مزید گفت تو با عیسی بن جعفر با گوی و چوگان مشغول باش یزید سرباز كشید رشید خشمناك گردید و گفت آیا خویشتن را از آن برتر دانی كه با عیسی باشی گفت من برای امیرالمؤمنین قسم یاد كرده ام كه در



[ صفحه 140]



هیچ كاری خواه در جد یا در لعب با وی نباشم.

مردی حكایت كرده است كه با یزید بن مزید بودم ناگاه شب هنگام شخصی فریاد بر كشید ای یزید بن مزید! یزید گفت این فریاد كننده را حاضر سازید چون حاضر شد یزید گفت چه چیزت بر آن داشت كه این نام را بخوانی گفت شترم بمرد و زادم نماند و قول شاعر را بشنیدم و به آن تیمن نمودم گفت چه گفت؟ گفت گفت:



اذا قیل من للمجد و الجود و الندی

فناد بصوت یا یزید بن مزید



هر وقت بپرسند صاحب مجد و جود و بخشش و نوال كیست با آواز بلند بگوی ای یزید بن مزید! كنایت از اینكه از روی حقیقت منحصر به یزید است.

چون یزید این مقاله را بشنید عرق فتوتش بجنبید و گفت آیا یزید بن مزید را می شناسی گفت لا و الله. گفت من خود یزید بن مزیدم آنگاه بفرمود اسب ابلق خودش را كه سخت دوست می داشت و مخصوص سواری او بود با یكصد اشرفی به آن مرد بی نوا عطا كنند و او را از آن بذل موفور كامروا و مسرور نمودند.

ابوالفرج اصفهانی در اغانی در ذیل ترجمه مسلم بن ولید شاعر انصاری نوشته است كه احمد بن ابی سعید گفت جاریه ماهروی زردموی سیمین بر بیجاه لب برای یزید بن مزید به هدیه فرستادند و یزید مشغول خوردن طعام بود چون دست از خوان طعام بركشید بی درنگ جامه از سرین سیمین آن ماه طلعت گلندام بیرون كشید و با وی درآویخت و ناوك روئین را در حقه بلورینش درآمیخت و از وی فرود نیامد تا گاهی كه جان عزیز را در پای جانان بریخت و مرده بیفتاد، و این وقت در بردعه جای داشت و هم در بردعه مدفون شد و مسلم بن ولید كه در خدمتش مصاحبت داشت این شعر در مرثیه یزید بن مزید بگفت:



قبر ببردعة استسر ضریحه

خطر تقاصر دونه الاخطار



ابقی الزمان علی ربیعة بعده

حزنا لعمر الله لیس یعار



سلكت بك العرب السبیل الی العلی

حتی اذا سبق الردی بك حاروا



نقضت بك الاحلاس آمال الغنی

و استرجعت زوارها الامصار





[ صفحه 141]





فاذهب كما ذهبت غوادی مزنة

اثنی علیها السهل و الاوعار



گفته اند این بیت اخیر از تمامت عبارات و كلماتی كه در مرثیه گفته اند ابلغ است و ابوتمام حبیب بن اوس شاعر طائی این ابیات را در كتاب حماسه در باب مراثی مذكور داشته است، در كمال تأسف و تحسر و تحیر و حزن و اندوه می گوید ای یزید ازین سپنجی سرای پرآفت و رنج راه برگیر و مستمندان را دلخسته و اندوهمند بگذار و از رشحات غمام جود و كرم خود مهجور و محروم بگذار و السنه روزگار را به ثنای خود جاری بگردان چنانكه سهل و صعب زمین از باران ابر بهاری و قطرات سحاب آزاری كامیاب و از حسرتش بی تاب و زبان حالش به مجد و ثنایش بلاغت نصاب است.

یاقوت حموی در مراصد الاطلاع می گوید برذعه با باء موحدة وراء مهمله و ذال معجمه و عین مهمله شهری است در پایان آذربایجان و به قولی قصبة آذربایجان و به روایتی شهری بزرگ است كه اران گویند كه یك فرسنگ در یك فرسنگ به زمین داشته و از حوادث جهان ویران گشته و در سه فرسخی نهر كروخ [2] واقع است و نیز برذعه نام زمینی است از بنی نمیر در یمامه و هم بردعه با دال مهمله گفته شده است.



وه جه خوش گفت آن حكیم بردعی

سر بنه آنجا كه باده خورده ی



و نیز بردعه به معنی دابه است ابن اثیر می گوید در مراثی او شعرای روزگار انشاء بسی اشعار كرده و بهترین ابیاتی كه در مرثیه یزید بن مزید گفته اند این اشعار ابومحمد عبدالله بن ایوب تمیمی شاعر مشهور است:



أحقا أنه اودی یزید

تبین ایها الناعی المشید



أتدری من نعیت و كیف فاهت

به شفتاك كان بها الصعید



أحامی المجد و الاسلام أودی

فما للارض ویحك لا تمید





[ صفحه 142]





تأمل هل تری الاسلام مالت

دعائمه و هل شاب الولید



و هل مالت سیوف بنی نزار

و هل وضعت عن الخیل اللبود



و هل تسقی البلاد عشار مزن

بدرتها و هل یخضر عود



اما هدت لمصرعه نزار

بلی و تقوض المجد المشید



و حل ضریحه اذحل فیه

طریف المجد و الحسب التلید



اما و الله ما تنفك عینی

علیك بدمعها ابدا تجود



فان تجمد دموع لئیم قوم

فلیس دموع ذی حسب جمود



ابعد یزید تخزن البواكی

دموعا اویصال لها خدود



لتبكك قبة الاسلام لما

وهت أطنابها و هی العمود



و یبكك شاعر لم یبق دهر

له نسبا و قد كسد القصید



فمن یدعو الامام لكل خطب

ینوب و كل معضلة تؤد



و من یحمی الخمیس اذا تعایا

بحیلة نفسه البطل النجید



فان یهلك یزید فكل حی

فریس للمنیة او طرید



الم تعجب له ان المنایا

فتكن به وهن له جنود



قصدن له و كن یحدن عنه

اذا ما الحرب شب لها وقود



لقد عزی ربیعة ان یوما

علیها مثل یومك لا یعود



و هر وقت هارون الرشید این مرثیه را می شنید می گریست و این ابیات را بسیار پسندیده می داشت.

ابن خلكان می گوید بعضی این ابیات را از ابوالولید مسلم بن ولید انصاری شاعر مشهور كه به خدمت یزید انقطاع و اختصاص داشت می دانند لكن صحیح همان است كه از تمیمی مذكور است چنان بود كه مأمون الرشید خالد بن یزید را والی موصل گردانید خالد بدانسوی راه برگرفت و ابوالشمقمق شاعر مذكور در صحبتش بود چون خالد داخل موصل شد، لوای حكومت موصل كه با خالد حركت می دادند به سقف دوازده موصل برخورد و آسیب رسانید و خالد تطیر نمود ابوالشمقمق مرتجلا این



[ صفحه 143]



شعر را اشناء و انشاد نمود.



ما كان مندق اللواء لریبة

تخشی و لا سوء یكون معجلا



لكن هذا الرمح اضعف متنه

صغر الولایة فاستقل الموصلا



كنایت از اینكه ازین حال میاندیش و خاطر پریش مدار چه این رایت نامدار امارت موصل را برای چون تو فرمانگذاری كوچك شمرد و درهم فشرد این حكایت به مأمون رسید و مكتوبی بخالد فرستاد كه امارت تمام دیار ربیعه را نیز بر حكومت تو بیفزودیم زیرا كه نیزه تو امارت موصل را اندك شمرده بود. خالد سخت شادان شد و جایزه بزرگ در حق ابی الشمقمق مبذول داشت و چون در زمان واثق خلیفه كار ارمینیه از نظام بیفتاد خالد بن یزید را با لشكری عظیم بدان سوی مأمور ساخت خالد در عرض راه مریض شد و در سال دویست و سی ام وفات كرد و او را در همان مدینه از خاك برگرفته در خاك جای دادند.

و نیز در این سال محمد بن ابراهیم الامام بن محمد بن علی بن عبدالله بن عباس در بغداد به سرای جاوید سفر كرد و هم در این سال عبدالله بن مصعب بن ثابت بن عبدالله بن زبیر بر مركب صعب مرگ سوار و به دیگر سرای رهسپار شد و نیز در این سال یكصد و هشتاد پنجم هجری مغیرة بن عبدالرحمن بن حارث بن عیاش مخزومی معروف به حزامی رخت اقامت به سرای آخرت كشید. تولدش در سال یكصد و بیست و ششم هجری بود

و هم در این سال حجاج صواف در بیت وحشتناك گور طواف داد و او پسر ابی عثمان میسره است عیاشی باشین معجمه و یاء حطی و حزامی با حای مهمله و زاء معجمه است.

و هم در این سال به روایت یافعی در تاریخ مرآت الجنان یوسف بن یعقوب بن ابی سلمه ماجشون مدنی پسر عم عبدالعزیز ماجشون جامه هستی به سرای هستی كشید و در این خانواده چند تن هستند كه باید كشف اسامی ایشان بشود و ابویوسف یعقوب بن ابی سلمه دینار و به قولی میمون ملقب بماجشون قرشی تیمی از موالی آل



[ صفحه 144]



منكدر از اهل مدینه از آن جمله باشد.

و ازین پیش در ذیل وقایع و حوادث سال یكصد و شصت و پنجم هجری مذكور نمودیم كه عبدالعزیز بن عبدالله بن ابی سلمه ماجشون بدرود جهان بگفت و نیز در ترجمه ابی یوسف مذكور در تاریخ ابن خلكان مسطور است كه دو پسرش یوسف و عبدالعزیز و برادرزاده اش عبدالعزیز بن عبدالله بن ابی سلمه از وی روایت می كردند و در ترجمه ابی مروان عبدالملك بن عبدالعزیز بن عبدالله بن ابی سلمه ماجشون می نویسد اسمش میمون و به قولی دینار بود و چنانچه در ذیل مجلدات مشكوة الادب مسطور شد ماجشون بمعنی گلگون است و نیز گفته اند معرب ماهگون است و این لقب بعبدالملك بن عبدالعزیز اختصاص داشت و بعد از آن بر فرزندان و برادرزادگانش جاری شد و بعضی گفته اند اصل ایشان از اصفهان بود و چون خواستند بر همدیگر سلام بفرستند می گفتند شونی شونی از این روی ماجشون نامیده شدند.

و این عبدالملك از فصحای نامدار روزگار بود، یحیی بن احمد بن معدل می گفت هر وقت به خاطر می آورم كه زبان عبدالملك را خاك گور بخواهد خورد دنیا در چشمم كوچك می شود و بعضی بر آن رفته اند كه ماجشون لقب ابی یوسف یعقوب بن ابی سلمه عم پدر عبدالملك بود و عبدالعزیز بن عبدالله بن ابی سلمه ماجشون مدنی فقیه قریشی و از كبار محدثین و نساك بود می گوید سیزده سال با حسن بصری مجالست كردم.


[1] مشحوذ، يعني تيز شده و مشهور يعني كشيده شده.

[2] صحيح نهر كر است - به تشديد راء «و نهر الكر و جو برذعة أرض لبني نمير باليمامة». ضمنا مراصد الاطلاع تأليف صفي الدين عبدالحق بغدادي است كه معجم البلدان ياقوت حموي را تلخيص كرده است.